حکایت ما و برادران یوسف
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
تو این وانفسای دربه دری و بی همه چیزی، این آیه بسی روح بخش است:
یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُون
ای پسرانم، بروید از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید، که همانا از رحمت خدا ناامید نمیشوند مگر قوم کافران
(سوره یوسف آیه 87)
دیگر اینگونه میگویم:
ای پادشه خوبان / داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد / وقت است که بازآیی بازآییم
لابد باید... قحطیای بشود، تا مثل برادران یوسف به دنبال یوسف کنعان/زهرا(سلام الله علیها) برویم...
باید برویم و زمین را آن قدر بکنیم به دنبال ماء معین... بیتوجه به طعنه و تمسخر اطرافیان؛ مثل نوح
ولی...
چه قحطیای سخت تر از خود فراموشی روی یوسف
چه طعنهای سختتر از طعنه شیطان به مقربان به خاطر گناهانمان
.
.
.
مثل ما مثل آن کوهنوردی است که قبل از بالا رفتن از دامنه، قله را میبیند و از رنج میترسد؛
مینشیند و زاری میکند و از خدا کمک میخواهد...
آخر تا نرویم به چه امیدوار باشیم؟
نمیشود دست روی دست گذاشت... باید "برویم" و جبران کنیم؛
با هم، مثل برادران یوسف.
.
.
.
حداقل مواظب باشیم همّتمان را بر رفتن قرار دهیم... نه نرفتن؛ که یأس از خصلت کافران است.
لَقَدْ کانَ فی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلینَ (سوره یوسف آیه 7)