... این یأسانگاری متافیزیکی، تقدیر فلسفه غرب است و نتیجهی فلسفی موضوعیت بشر و خودبنیادی. خودبنیادی نیز لازمهی اومانیسم است. پس، از این یأسانگاری گریزی نیست. این یأسانگاری نتیجه لازم تناقضی است که میان دو تلقی از معنای «بشر» وجود دارد: بشر در پندار خویش و بشر آن سان که هست. بشر در پندار خویش قطب عالم و دائر مدار هستی است، اما آن سان که میخواهد، نمییابد. همین تناقض است که برای بشر در مصداق جمعی و تاریخی آن روی داده و کارش را به یأس کشانده است؛ یأسانگار اگر به علت یأس خویش وقوف یابد، در واقع از آن عبور کرده است.
این دوران از تاریخ که ما در آنیم، دوران عبور از یأسانگاری متافیزیکی و نیهیلیسم است، و به عبارت دیگر، دوران خود آگاهی است. همین که ما به وجود این تناقض، خودآگاهی یافتهایم، نشانهی مساعدی است بر گذشتن از غلبه نیهلیسم. یعنی از غفلت ملازم با یأسانگاری متافیزیکی بیرون آمدهایم، و این مغتنم است.
غرب به خودی خود نمیتواند از سیطره این غفلت بیرون آید ؛ «تجدید و عهد» در «ما» انجام خواهد شد و تبعات آن در عالم تحقق غرب یاری خواهد داد تا خود را از ظلمات غفلتی که ملازم با نیهیلیسم است برهاند. مراد از تجدید عهد، تازه کردن آن عهد ازلی است که در لوح فطرت بشر محفوظ است. تاریخ حیات بشر، تاریخ روی آوردن به این عهد فطری و یا انکار آن است و اگر لفظ «عهد» در نزد ما مترادف با «عصر و زمان» است علّتی جز این ندارد. پیامبران مجدد همین عهدند از راه «تذکر»؛ یعنی که عفلت بشر در فراموشی آن پیمان فطری است که هر کس در درون خود باز مییابد.
این «ما» که گفتم، کیست؟ فلسفه در این سوی کره زمین که ما هستیم، از همان آغاز، متأثر از تفکر مبتنی بر وحی بوده است و سیری داشته مخالف با سیر فلسفه در غرب. غرب مظهر اسم ظاهر است و شرق مظهر اسم باطن، و تعهد تاریخی ما در این میانه، جمع بین ظاهر و باطن است.
فیلسوفان ما ناگزیر در نور وحی روی به تفکر انتزاعی فلسفی آوردهاند و نه تنها فیلسوفان، متکلّمین و متصوفه نیز از تفکر فلسفی مدد گرفتهاند. نسبتی که عرفا با فلسفه یافتهاند به عبارتی «سلبی» است؛ عالم فلسفه، عالم انتزاع است و عالم عرفان، عالم اتحاد. و تصوف نظری، همان دین است در صورت تفکر فلسفی.
...
لینک منبع: آخرین دوران رنج (شهید آوینی)